1328.a dream

ساخت وبلاگ
الان که برا پهن کردن لباسا رفتم رو تراس،اولین چیزی که توجه جلب میکرد سکوت محض خیابون بود.که هم دلچسبه هم ترسناک.

ولی یکم که گذشت سرمو بالا کردم و با یه تصویر فوق العاده از یه آسمون پر ستاره روبرو شدم.

این تصویر منو برد به شیش،هفت سالگیم.وقتی تابستونا رو همین تراس همه مون دسته جمعی میخوابیدیم.اون موقع آسمون همینقدر ستاره داشت.اون موقع بود که مامانم بهم گفت اونکه از همه پرنور تره زهره س.ستاره ی منه.اون موقع بود که وقتی میگفتم مامان خوابم نمیبره میگفت ستاره ها رو بشمر.بعد برام شعر سر گذارم بر زمینو میخوند.اون موقع که هرروز بلااستثنا هرروز! از صبح تا شب با نگار بازی میکردیم و گاهی شبا پیش ما میخوابید.

وقتی اون آسمونو دیدم انگار که همون دخترکوچولویی ام که رو اون تراس دراز کشیده زیر پتو و داره آسمونو تماشا میکنه.

چه خاطره ها که از همین ماه رمضون داریم رو اون تراس.

الان چهار پنج ساله که دیگه رو تراس یا بقول بابا بزرگم پیش بون نمیخوابیم.

نمیدونم دلم واسه خوابیدن اونجا تنگ شده یا واسه اون دختربچه یا واسه اون آسمون.


بچسبد به: دریمی , هادس سادگانه...
ما را در سایت سادگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msadeganea بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 19:26