1326.نوشتن بازیِ یک.

ساخت وبلاگ
آلا : "ما همدیگر را میبینیم ، تلاشمان را هم میکنیم اما چیزی رخ نمی دهد.و بعد از آن هروقت همدیگر را میبینیم شرمنده ایم و رویمان را از هم برمیگردانیم."

که چشمهامان کلام را آغاز نکنند.به عذرخواهی.به برگرد.به دوستت دارم.

پشت چراغ قرمز ایستاده ام و حواسم پیش توست.همان پیراهنی را پوشیده ام که آن شب کذایی به تن داشتم و حواسم پیش توست که چترت را پیش من جا گذاشته ای و نمیدانم با باران چه خواهی کرد؟چترت پیش من جا مانده و ما حتی سربرنمیگردانیم به سمت هم.

در این هوای آفتابی چراغ راهنمایی را به سختی میبینم.فوکوس میکنم روی چراغ،نور خورشید چشمم را می زند،اشکم صورتم را قلقلک می دهد.

چشمم را میبندم.

تو جای من نشسته ای و با آب و تاب راجع به شباهت زندگی با چراغ راهنمایی برایم فلسفه بافی میکنی و من میخندم.

چشمم را باز میکنم.

لبخند میزنم.خورشید دوباره چشمم را می زند و آبِ چشمم...

توی این آفتاب که نمی شود خندید!

دوباره چشمم را میبندم.

از بوق ممتر ماشین پشتی معلوم است که پراغ سبز شده.توی این آفتاب که چراغی پیدا نیست!صورتم را با دستم خشک میکنم و راه می افتم.به سمت تو اینبار.

چترت را باید برگردانم.از کجا معلوم!شاید وسط این آفتابِ تابستانی،آسمان بارانش گرفت.

چترت را باید برگردانم و توی چشمهایت نگاه کنم.شاید چشمها کلامی برای گفتن داشته باشند.


بچسبد به: واژه , نوشتن بازی سادگانه...
ما را در سایت سادگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msadeganea بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 19:26