یه زندگی مستقل. واقعا مستقل. تو یه خونه جدا با درآمد جدا و خرج جدا و زندگی جدا.
آره بعنوان یه دختر، یه بچه(!) هیژده ساله، یه آدم مذهبی، یه عضو از یه خونواده سختگیر.
درست و غلطشو کار ندارم. مخم سوت میکشه وختی میرم سراغ مشخص کردن درست و غلطش و چجوری و فلان.
فقط چیزی که میخوام اینه.
+ و من یه بزدل احمقم که از این آرزو میترسم. از اتفاقایی که ممکنه برام بیفته سرش.
برچسب : نویسنده : msadeganea بازدید : 192