2074

ساخت وبلاگ
عین دختر بچه ای که ناراحت شده بغض کرده زار زده، بعد خودش انقد خسته شده که همراه شده با بزرگترایی که به هر ترفندی میخوان بخندوننش، حسابی زار زدم، بعد نشستم ساعت انتخاب میکنم.

+ غیر از همه اتفاقای امشب، خب واقعا ارزوم بود برم سپیدان :(

+ اونوختا بابام وختی وسط گریه میخندوندمون، میگف "عیی وایی حالا گریه و خنده ت قاطی شد چیکار کنیم. بیا گریه ها رو بریز تو این جیبت، خنده ها تو اون جیب." و هزار جور ماجرا سر این خنده و گریه قاطی شده در میاورد که ما دیگه یادمون میرف چیکار میکردیم قبل از این حرفا؟

+ دوباره...

سادگانه...
ما را در سایت سادگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msadeganea بازدید : 210 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 18:17