تو خیابون شریعتی یه ساختمون تقریبا قدیمی هست. یه در بزرگ با ابهت داره با سردر «موزه هنرهای معاصر صنعتی».
پنج تا پنجره اینطرف در هست و پنج تا پنجره اونطرف.
دیشب پیاده از جلوش رد میشدم. مثل این بود که یه قطار از کنارت رد شه و تو توی هر پنجرهی قطار یه زندگی ببینی.
پشت چهارتا پنجره اول، میز و صندلیهای مرتبی بود که برای کتاب خوندن آماده شده بودن. همه شون خالی بودن.
پشت پنجرهی پنجم یکی از همون میزها بود که یه سری کتاب رو مرتب روش چیده بودن.
بعد، در بود که حیف یه عالمه پوستر و تبلیغات بهش و کنارش چسبونده بودن.
پشت پنجره شیشم و هفتم، کافه بود. کافه کتاب. پشت یکی از میزها یه دختر همسن و سال خودم نشسته بود. شاید یه قهوه هم جلوش بود، نمیدونم.
پشت پنجره هفتم یه اتاق کنفرانس خالی با چراغ روشن بود.
پنجره نهم، یه زن، پشت میزش نشسته بود. اتاق تاریک بود و چراغ مطالعه روی میزش روشن. این قشنگترین پنجره بود.
پنجره دهم، تاریک بود.
برچسب : نویسنده : msadeganea بازدید : 153